مطالب ديگر

سر مشق
حمله ي «پرندگان خشمگين» به محله ي ما

http://img.p30download.com/software/image/2011/01/1294506920_angry-birds_.jpg
محمد عزيزي (نسيم)
از كوچه ي مسجد كه مي گذشتيم، پسرم گفت: «بابا، آن مغازه را مي بيني؟» به روبه رويم نگاه كردم و گفتم: «آره». پسرم با هيجان گفت: «بيا بريم تا من يه چيزي رو نشونت بدم.»
جلوي مغازه ي تازه تاسيس گوشي هاي همراه و لوازم ديجيتالي رسيديم. پسرم به وسايلي اشاره كرد كه هركدام نشاني از بازي جالب «پرندگان خشمگين¤» داشتند.
فهميدم كه پسرم دوست دارد يكي از اين وسايل منقش شده به «پرندگان خشمگين» را داشته باشد. داخل مغازه رفتم و بعد از سلام و تبريك آغاز به كار اين فروشگاه در محله مان، شروع به پرسش قيمت ها كردم.
-اين ليوان ها چنده؟
-نه هزار تومن!
-دو هزار تومن؟
-نه! نه هزار تومن!
-اين برچسب ها چي؟
-كوچيكاش چهار تومن و بزرگاش هم شيش تومن!
از فروشگاه بيرون آمديم بدون آن كه چيزي بخريم. پول داشتم اما حيفم مي آمد آن را به راحتي دور بريزم!
پسرم سكوت كرده بود و چيزي نمي گفت. به خانه كه مي آمديم، فكري به ذهنم رسيد. رفتم از مغازه ي لوازم التحريري يك برگه ي شيشه اي پشت چسب دار، در اندازه ي «آچهار» خريدم.
به خانه كه رسيديم. رايانه را روشن كردم و با برنامه ي «فتوشاپ» تصوير «پرندگان خشمگين» را در اندازه هاي كوچك، در يك صفحه كنار هم چيدم.
حالا نوبت چاپ بود، برگه شفاف، پشت چسب دار را به جاي برگه ي كاغذ در دستگاه چاپگر قرار دادم و
¤¤¤
پسرم ليوان خودش را در دست گرفته بود و از ديدن پرندگان بازي مورد علاقه اش، خيلي خوشحال بود. براي اينكه تصوير روي صفحه ي شيشه اي پاك نشود روي آن را با چسب شفاف پوشاندم.

اين جا بود كه با خودم گفت: «چقدر راحت مي شود با كمي فكر كردن، از منت ديگران خودكفا شد».


¤بـازي پرندگان خشمگين (Angry Birds)
 يـك بــازي ســرگرم كــننده  اسـت كـه در
 آن بــايــد پـرندگـان عصـباني را از داخــل
 تـيـر و كمان بـه طرف حيـوانات وحـشـي
 پــناه گرفته در لابه لاي وسايل گوناگون
 پـرتاب كرده و آنـها را نابـود كـنيم. تـنـوع
ظـاهـري پرنـدگان بـا آن ابـروان در هـم و
 قابـلـيــت هـاي گـونــاگــون آنـهـا در نـوع
ضــــربــــه زدن شـــــان بــــامــزه اســت.

کار کار انگلیسی هاست!

http://shafag.net/wp-content/uploads/2011/04/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%B1-%D9%87%D9%85%D9%81%D8%B1.png

يكي از دوستان فرهنگي ام كه از مربيان تربيتي باسابقه است، تكيه كلام جالبي داشت و هر جا كه كاري خراب مي شد، مي گفت: «آقا! شك نكنيد،، كار، كار انگليسي هاست!»
با شنيدن اين جمله اول همه تعجب مي كرديم و بعد با خنده مي گفتيم: «آخه اين چه ربطي به انگليسي ها داره؟!»
¤ ¤ ¤
از روزي كه كتاب «دست هاي ناپيدا» را خواندم، فهميدم كه انگليسي ها، عجب جاسوس هاي جانوري دارند!
«مستر همفر» يكي از مهره هاي جاسوسي انگليس، در كشورهاي اسلامي بوده كه خاطرات عجيب اما واقعي اش در كتاب «دست هاي ناپيدا» به چاپ رسيده است.
وقتي اين كتاب 86 صفحه را مي خوانيد از كارهاي يك جاسوس براي ايجاد تفرقه بين مسلمانان تعجب مي كنيد.
باهم قسمتي از صفحات آغازين اين كتاب را مي خوانيم:
«... پس از يك سفر فرساينده، به استانبول رسيدم، خود را محمد ناميدم و به مسجد- جايگاه گردهمايي و عبادت مسلمانان- رفتم.
نظم، پاكيزگي و فرمانبرداري آنان، شگفت زده ام كرد. با خودگفتم: چرا ما با اين انسانها مي جنگيم؟
چرا مي كوشيم آنها را درهم كوبيم و دستاوردهايشان را برباييم؟ آيا مسيح ما را بدين كار سفارش كرده است؟
اما زود اين انديشه اهريمني را از خود دور كردم و دوباره اراده نمودم كه اين جام را تا پايان بنوشم...»
اين كتاب را آقاي «احسان قرني» ترجمه كرده و «نشر گلستان كوثر» آن را به قيمت 17000ريال منتشر نموده است. جالب است بدانيد كه اين كتاب 10بار به چاپ رسيده و نزديك به صد هزار نسخه از آن به فروش رفته است.
اين كتاب را مي توانيد از لينك هاي زير دانلود كنيد:

لينك اول

لينك دوم
(روي نوشته هاي بالا كليك كنيد)




فانوس
«دو- دو تا: چهارتا»ي بعد از بازي

http://www.up.montazeranmonji.ir/images/v6to2no92907x1susvku.jpg
سوت پايان بازي كه زده شد، بازيكنان تيم ما، همه خسته و بي حال به طرف رختكن حركت كرديم.
قبل از اين كه لباس هايمان را عوض كنيم، مربي مان آمد و گفت: «بچه ها! همه باشيد تا چند كلمه حرف بزنم.»
بچه ها، روي نيمكت ها نشستند و مربي مان آمد و بعد از صلوات شروع كرد به صحبت: «مي دانيم امروز همه ناراحت هستيد چون نتيجه را در دقايق پاياني به تيم حريف، واگذار كرديد.
مي دانم گل خوردن - آن هم در دقيقه 90 به بعد، خيلي ناراحت كننده است اما خوب است از همين گل خوردن عبرت بگيريم.
اگر سعيد به جاي تك روي، توپ را به رضا مي رساند، شايد الان ما پيروز ميدان بوديم. در نيمه اول اگر آن ضربه ي پنالتي، گل مي شد» بعد از صحبت هاي مربي مان همه آرام شده بوديم.
حالا همه داشتيم به بازي بعدمان فكر مي كرديم به اين كه قدر لحظه ها را بيشتر بدانيم. ما مي دانستيم كه در دل هر لحظه، گلي پنهان است.
¤¤¤
شب است و من كنار پنجره، در جاي هميشگي ام دراز كشيده ام و دارم به ماه نگاه مي كنم. فكرم رفته است توي كلاس امروزمان.
وقتي آقاي محمدي ناظم مان، همسايه مان عليرضا را صدا زد و گفت: «علي آقا! آفرين توي هنرهاي دستي استان اول شده اي!» چرا من حسودي ام شد؟ بدون اين كه جاي زخم هاي چاقوي قاليبافي را روي انگشتان لاغر علي ببينم! خدايا من را ببخش!
يادم باشد كه فردا قبل از اين كه با علي دست بدهم، دست راستم توي جيبم باشد تا وقتي خواستم با او دست بدهم، شرمنده ي دست هاي سردش نشوم.»
¤¤¤

امام كاظم عليه السلام فرمودند:

كـسـي كـه  هر روز  بـه  حـساب

خـويـشتن نـرسـيـد از مـا نـيـست.

(از كتاب اقوال الائمه ج اول ص 214)




http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%282%29.jpg

كارگاه ادبي پرسش هاي خوب مسعود

دركتاب ارزشمند «اصول كافي» خوانده بودم كه يكي از معصومين فرموده اند:

«پرسش كليد در دانش است.»

بعضي ها مي گويند: «سؤال خوب نيمي از جواب است.» چند روز پيش كه مشغول مطالعه نامه هاي رسيده به كارگاه بودم، چشمم به نامه آقا مسعود افتاد؛ نامه اي كه پراز سؤال هاي زيبا و به درد به خور بود.

آقاي مسعود عامل از نجف آباد اصفهان، 5 سؤال از من پرسيده بودند كه در اين شماره سوال و جواب ها را تقديم خوانندگان علاقه مند مي كنيم.

¤ چگونه مي توان يك نويسنده خوب شد؟

آقا مسعود!

اين سؤال مثل اين است كه از يك فوتباليست بپرسي چگونه مي توان يك فوتباليست حرفه اي شده؟

فكر مي كني او در جوابت چه مي گويد؟

استعداد، علاقه، تمرين، عضويت در يك تيم خوب و... پله هاي ترقي يك فوتباليست هستند.

براي موفقيت در نويسندگي هم بايد علاوه بر استعداد و علاقه، مطالعه و تمرين را فراموش نكرد. اگر در فوتبال نرمش داريم در نويسندگي هم نگارش داريم. از يك فوتباليست حرفه اي پرسيدند:

«چگونه پيشرفت كردي؟»

او گفت: «من وقتي در زمين هستم تمرين و بازي مي كنم. بعد از آن در راه فوتبال فكر مي كنم به خانه كه مي رسم فوتبال تماشا مي كنم و كتاب و مطبوعات فوتبالي مي خوانم.»

كسي كه تمام فكر و ذكرش به يك سمت كشيده شد در آن زمينه پيشرفت مي كند. البته من موافق افراط نيستم و نمي گويم يك نويسنده براي پيشرفتش به غار تنهايي پناه ببرد و فقط بخواند و بنويسد.

نويسنده خيلي از موضوعاتش را از دل همين كوچه و خيابان هاي به ظاهر معمولي پيدا مي كند. آنچه مهم است نگاه، فكر و قلم نويسنده است كه او را از مردم عادي متمايز مي كند. پس براي رسيدن به قله نويسندگي بايد- در كنار كارهاي لازم زندگي- فرصتي را براي توجه به انديشه و قلم كنار گذاشت.

عضويت در كتابخانه يعني ورود به باغي پراز حرف هاي جديد و جالب. مطالعه مثل غذاست البته بايد مواظب باشيد از هر غذايي ميل نكنيد چون بعضي از غذاها مسموم كننده اند! مطالعه دايره واژگان شما را افزايش داده و تاثيرش در آثار جديد شما آشكار مي شود.

همكاري با نشريات ويژه نوجوانان مثل كيهان بچه ها، سلام بچه ها، دوست نوجوان، دوچرخه همشهري و... كه در سطح كشور با شمارگان (تيراژ) قابل توجهي منتشر مي شوند نيز مشوق خوبي براي قلمهاي تازه جوانه زده است.

باحضور در انجمن هاي ادبي معتبر كه اساتيدي متعهد و متخصص دارند مي توانيد نقاط ضعف آثارتان را شناسايي كرده و روز به روز پيشرفت كنيد.

¤ داستان روان، چه داستاني است؟ نگارش روان در يك داستان چگونه به وجود مي آيد؟

مطالعه و تمرين ياري گر شما در يادگيري و به كارگرفتن فنون داستان نويسي است. وقتي داستان هاي زيادي بخواني، با نثرهاي گوناگوني آشنا مي شوي. روان بودن نثر به اين معنا است كه در هنگام مطالعه آن احساس نمي كني كلمات پراز دست اندازهاي نامفهوم و نامناسبند بلكه مثل حركت روان آب رودخانه، داستان را دنبال مي كني تا به درياي پايان آن برسي.

براي روان شدن نثر تمرين لازم است. نوشتن خاطرات روزانه- البته نكته هاي جالب نه فهرست بندي كارهاي انجام شده- مي تواند تمرين خوبي باشد. پرهيز از كلمات مهجور، قلمبه و سلمبه كه متاسفانه بعضي ها فكر مي كنند باعث بالارفتن ارزش ادبي اثرشان خواهد شد، نيز نكته مهمي است.

اول ببينيد حرف دلتان چيست بعد آن را با ساده ترين كلمات بيان كنيد؛ كلماتي كه به راحتي با خواننده ارتباط برقرار كند.

به متن زير توجه كنيد، دو سر دبير مختلف در دو نشريه متفاوت براي جذب خوانندگانشان سرمقاله نوشته اند، به نظر شما كدام روان و دلنشين تر است؟ چرا؟

¤ سردبير نشريه الف:

«... نشريه اي كه هم اكنون پيش روي شماست، حاصل تلاش علمي، ادبي و هنري كارشناساني است كه براي شما نوجوانان زحمت مي كشند و آرزومندند كه شما قله هاي ترقي را يكي پس از ديگري طي كرده و به سرمنزل مقصود دست بيابيد.»

سردبير نشريه ب: «... من آمده ام تا زنگ تفريح، نان و پنيرم را با تو قسمت كنم. من دوست دارم زنگ ورزش توي تيم شما باشم و در زنگ آخر كنار تو بيايم تا با هم قراربگذاريم كه مسئله هاي رياضي مان را در خانه شما با هم حل كنيم...»

آقامسعود!

مي بيني، قطار واژگان وقتي بهتر حركت مي كند كه نويسنده اش مي داند چگونه و براي چه كسي دارد مي نويسد.

پس استفاده درست از كلمات و پرهيز از به كارگيري واژگان غيرصميمي مي تواند بر تأثيرگذاري و روان بودن نثر تأثير بگذارد.

¤چگونه مي توان داستاني تأثيرگذار خلق كرد؟ آيا روش يا الگويي دارد يا اينكه برمي گردد به تجارب ونگرش نويسنده؟

اول بگذار ببينيم داستان تأثيرگذار چه داستاني است؟ به نظر من اگر داستاني را بخوانيم و در پايان داستان احساس كنيم كه پيام آن- به طور غيرمستقيم- دارد با ما حرف مي زند و زندگي مي كند.

براي مؤثر واقع شدن يك داستان عوامل زيادي سهم دارند: موضوع، طرح، انتخاب و باورپذير بودن شخصيت ها، منطقي بودن حوادث ايجاد گره و گشايش سنجيده و در پايان پرداخت مناسب همه در برقراري ارتباط و تأثير بر روي مخاطب نقش دارند.

هر چه قدر تسلط نويسنده به فنون نويسندگي و به كارگيري صحيح عناصر داستان بيشتر باشد اثر خلق شده توسط او خواندني و ماندني تر خواهد بود.

راستي اين را هم بگويم كه اول بايد حرفي براي گفتن داشته باشيم و بعد دست به قلم ببريم. از قديم گفته اند:

«آنچه كه از دل برآيد

لاجرم بر دل نشيند»

استادي در كلاس داستان نويسي حرف قشنگي مي زد و مي گفت: «داستاني ماندگار است كه از دردهاي بزرگ انسان حكايت كند.»

¤آيا در داستان طنز اين جملاتند كه خنده آورند يااين كه شخصيت ها، مسير داستان يا و كل داستان خنده دار است؟

قبل از پاسخ به پرسش قشنگت خوب است اين نكته را بگويم كه منظور از طنز فقط خنده دار بودن آن نيست. طنز خنده دارد اما خنده اي تلخ. گنجاندن قرص تلخ پيام در موز شيرين خنده، هنري است كه نويسندگان ماهر به خوبي انجام مي دهند. پرسيده اي كه در يك داستان طنز چه چيزي باعث خنده دار شدن متن مي شود؟

دوست دارم از شما بپرسم اگر يك درخت پيش روي شما باشد چه چيزي باعث درخت شدن آن مي شود؟ ريشه، تنه، شاخه ها، برگ ها و يا...

حتما جواب مي دهي درخت مجموعه اي است از ريشه، تنه، شاخه ها، برگ ها و...

البته تفاوت شكل و نوع هر كدام از درخت ها باعث جدا شدن انواع درخت ها از هم مي شود. در داستان طنز مجموع كلمات، شخصيت ها، گفتگوها، تضادها و... باعث ايجاد خنده در خواننده مي شود.

تضاد بين فقير و ثروتمند، روستايي و شهري، بي سواد و تحصيل كرده و... اگر با پرداخت حساب شده اي همراه باشد مي تواند باعث خنده شود.

¤و يك سؤال از دنياي شعر

¤در مورد قالب هاي شعري، قافيه و رديف چيزهايي مي دانم اما نمي دانم منظور از وزن شعر و اين كه مي گويند: وزن دو مصرع بايد به هم بخورد، چيست؟

انواع شعر در زبان فارسي عبارتند از:

1- شعر كلاسيك با وزن و قافيه با طول مصراع هاي هم اندازه (هم وزن)

2- شعر نو نيمايي كه در آن طول مصراع ها با سليقه شاعر كوتاه و بلند مي شود و استفاده از قافيه نيز آزاد است يعني شاعر مي تواند شعري نيمايي بگويد كه در وزن رعايت شده ولي از قافيه خبري نيست.

3- شعر سپيد (آزاد) در اين نوع از شعر از وزن و قافيه خبري نيست و شاعر با استفاده ماهرانه از كلمات پيام خودش را به مخاطب انتقال مي دهد.

سرودن شعر سپيد در نگاه اول مثل نوشتن نثر است اما وقتي در آثار موفق اين نوع شعر دقت كنيد مي بينيد كه شاعر علاوه بر داشتن يك طرح مناسب بايد با ويژگي هاي واژگان نيز آشنايي داشته باشد. شاعران شعر آزاد با استفاده از موسيقي دروني كلمات سعي مي كنند به دلنشين و آهنگين تر شدن شعرشان كمك نمايند.

وزن در شعر كلاسيك به اين معناست كه هجاهاي بلند و كوتاه يك مصراع بايد با مصراعهاي ديگر شعر هماهنگ (هم وزن) باشد.

به يك مثال ساده توجه كنيد:

«دويدم و دويدم

سركوهي رسيدم...»

اگر به شما بگويند آهنگ اين شعر چگونه است چه مي گوييد؟

-تتق. تتق.تتق.تق

يا مي گوييد:

«دي رام دارام دي رام دام»

هر آهنگي بگويي كه مثل دو آهنگ بالا باشد مي تواند درست باشد.

حالا اگر ما بعد از «دويدم و دويدم»

مثلا بخواهيم بگوييم «به خانه مادربزرگ مهربانم رسيدم»

در اينجا گفته مي شود وزن دو مصراع به هم نمي خورد. در زبان فارسي براي مشخص كردن وزن هر شعر قوانين خاصي وجود دارد كه به آن علم «عروض و قافيه» مي گويند.

اگر علاقه مند به يادگيري دقيق و علمي وزن و قافيه هستي بايد به كتاب هاي ادبي در اين زمينه مراجعه كني.

با تشكر از سؤال هاي خوب شما

محمدعزيزي «نسيم»

 

http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%282%29.jpg

 

برادري

يك كبوتر سياه

يك كبوتر سفيد

در كنار هم

با دو قلب گرم

با دو دست مهر

روي ناودان خانه گلي ما

لانه اي درست كرده اند

از درخت و سنگ و گل

روزها

بر زمين آفتابي حياطمان

راه مي روند

گاه در ميان ابر

چون دو نقطه قشنگ

ناپديد مي شوند

شب دوباره ناودان خانه گلي ما

از صداي دوستي آن دو يار مهربان

آن سپيد و آن سياه

آن كبوتران

شلوغ مي شود

¤¤

آه، اي كبوتر سپيد من!

كاش

مردمان روزگار ما

چون تو

يك دل سپيد و ساده داشتند

آي كودكان ساده سياه!

چه مي كنيد

من دلم برايتان گرفته است.


زنده ياد سلمان هراتي


انتخاب از كتاب: از اين ستاره تا آن سياه. حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي


نگاهي به شعر «برادري»

تبعيض نژادي از قديم تا به امروز در جهان سنتي آزاردهنده بوده و هست. پروردگار مهربانمان در قرآن فرموده است: «گرامي ترين شما نزد پروردگار، پرهيزكارترين شماست.» در دين ما برتري به تقواست نه رنگ، زبان و...

يك شاعر خلاق مثل زنده ياد سلمان هراتي كه يك معلم نيز بود، در برابر بي عدالتي و برتري دادن رنگ سفيد بر سياه، با انتخاب واژگاني مناسب شعري زيبا مي آفريند. جالب است بدانيد كه موضوع «تبعيض نژادي» علاوه بر ذهن شاعران و نويسندگان، فكر هنرمندان را نيز به خود مشغول كرده است.

در اينترنت عكسي را ديدم كه صحنه دلخراشي را نشان مي داد. در اين عكس يك دختر خردسال سياه پوست، به صورت نشسته در حال حركت به سمت مسئولين پخش غذا در يكي از كشورهاي آفريقايي است. در كنار دخترك يك پرنده لاشخوار در كمين نشسته است تا...

اين عكس در جهان برنده جايزه شده و سر و صداي زيادي نيز به پا كرد. نكته اي را كه مي خواهم بگويم اين است كه يك شاعر، نويسنده يا هنرمند مي تواند به يك موضوع نگاه جديدي داشته باشد. شايد بتوان گفت براي يك موضوع به اندازه تمام آدم هاي دنيا زاويه ديد وجود دارد.

هنر آن است كه براي بيان يك موضوع از پنجره اي استفاده كنيم كه تازه و مناسب بوده و تأثيرگذاري آن نيز بيشتر باشد.

 

 

صداي خاموش

به بهانه 13 آذر، روز جهاني معلولان

پاي صحبت هاي عليرضا

محمد عزيزي (نسيم)

وقتي نگاهش مي كني نمي داني چند ساله است؛15 ساله،20 ساله يا... اما وقتي برايت مي گويد:«11 سال است كه در اتاقم روي تخت دراز كشيده ام...» تازه مي فهمي كه او كم سال نيست. عليرضا امدادي متولد 1346 است. او در شهر رشت به دنيا آمد. در 6 ماهگي اش بود كه اهل خانواده فهميدند عليرضا دچار بيماري «تالاسمي»* شده است؛ آن هم از نوع شديدش يعني«ماژو».

  گفتگوي زير حاصل ديدار من است با عليرضا. اميدوارم اين گفتگو را هم شما بخوانيد و هم مسئولان سازمان انتقال خون تا پيش از پيش نسبت به كارشان احساس مسئوليت نمايند.

* از كودكي ات بگو؟

- من به خاطر بيماري ام دير به مدرسه رفتم و تنها توانستم به كلاس اول ابتدايي بروم. افسردگي و تب شديد مرا از درس خواندن دور كرد. من نتوانستم درسم را ادامه دهم.يادش به خير از ترس خانم معلمم- براي اين كه مرا نزند-هر روز برايش يك گل مي بردم!(مي خندد)

* از افراد خانواده ات هم كسي مثل تو تالاسمي دارد؟

- برادرم مرتضي و خواهرم ليلا هر دو تالاسمي داشتند كه متاسفانه هر دو- به دليل سهل انگاري سازمان انتقال خون-دچار بيماري هپاتيت هم شدند...

* شكايت نكرديد؟

- ما كه جز خدا كسي را نداريم و نتوانستيم صدايمان را به گوش مسئولان برسانيم.

الان سند بيماري هپاتيت برادر و خواهرم را هم داريم اما نتوانسته ايم حق مان را بگيريم. يكي از بيماران شكايت كرده بود توانست حق خودش را بگيرد اما ما نتوانستيم چون پدرم از دنيا رفته و از دست مادر هم كاري نيست.

* دوستي كه شكايت كرده بود چقدر غرامت گرفت؟

- ده ميليون تومان

* الان چكار مي كني؟

- صبح تا شب توي اين اتاقم و روي تخت مي نشينم، قرص و آمپول هايم را مصرف مي كنم تا فرداهاي بعدي را هم ببينم.

* در دوران كودكي و نوجواني ات چه كاري كردي؟

- در كودكي كار نمي كردم اما در اوايل نوجواني به كفاشي رفتم و بيش از يك سال در آنجا كار كردم. بعد از كفاشي به آب كاري در يك گاراژ رفتم. محيط غير بهداشتي گاراژ و كار پر ضروري كه ما انجام مي داديم، با اوضاع من نمي ساخت و حال مرا روز به روز بدتر مي كرد.

استشمام بوي مواد شيميايي مثل اسيد كروميك بسيار آزار دهنده بود.

* آيا مسئول آب كاري به فكر سلامتي شما نبود؟

- متاسفانه ايشان نه تنها به فكر سلامتي ما نبود بلكه وقتي ماموران بيمه براي بازديد مي آمدند ما را در انبار مخفي مي كردند تا مخارج بيمه ما را ندهد!

* آيا مؤسسه كيهان را مي شناسي ؟

- من قبلاً به همراه خواهرم ليلا با صفحه بچه هاي محله در كيهان بچه ها همكاري داشتم.

ما نامه هاي رسيده را در يك دفتري به نام قاصدك ثبت مي كرديم. يادش بخير بعضي وقت ها تا ساعت 3 بعد از نيمه شب بيدار مي مانديم تا نامه ها را در دفترمان ثبت كنيم.

حيف كه الان ديگر ليلا نيست. او همدم من بود.

*چه آروزيي داري؟

دلم مي خواهد خدا به من يك زندگي دوباره بدهد تا با پاهاي خودم – نه با چرخ ويلچر- از خانه امان بزنم بيرون، سر كار بروم و پول و خرجي خودم را در بياورم.

* دوست داري اولين جايي كه مي روي،كجا باشد؟

- مي روم به بهترين پارك ها، مي روم به بهترين جاهاي تفريحي. اصلاً اول مي روم پابوسي امام رضا عليه السلام من از بچگي هيئتي بوده و هستم. دوست دارم بروم كربلا و نجف.

من و خواهرم ليلا پولهايمان را جمع كرديم داديم به مصطفي برادرمان تا برود كربلا.

با عليرضا خداحافظي مي كنم در حالي كه دلم برايش تنگ مي شود. يك لحظه خودم را جاي او مي گذارم و از خودم خجالت مي كشم!

از اتاق كوچك اما با صفاي عليرضا بيرون مي آيم و پيش خودم روزي را مي بينم كه عليرضا با پاي خودش به كيهان آمده و دارد از نگهباني سراغ صفحه مدرسه را مي گيرد.

*تالاسمي: نوعي كم خوني ارثي است كه به علت اختلال در كارايي گلبول هاي قرمز پديد مي آيد. گلبول هاي قرمز حاوي همو گلبين هستند كه اكسيژن را از ريه ها به بافت هاي بدن منتقل مي كنند.

در تالاسمي هموگلبين به ميزان لازم ساخته نمي شود. در نتيجه اكسيژن به بافت هاي بدن نمي رسد.


گزارش تخلف
بعدی