نمايشنامه ها
گنج تاريخي
محمد عزيزي (نسيم)
¤ بازيگران:
¤ ديااكو (پادشاه قوم ماد)
¤ سناخريب (پادشاه قوم آشور)
¤ سربازان ماد
¤ سربازان آشور
¤ دانش آموز
بازيگران
در دو طرف صحنه، در دو گروه پشت به تماشاگران به حالت دو زانونشسته اند.
جلوي هر گروه يك پادشاه پشت به تماشاگران ايستاده است.
گروه مادها:
پادشاه مادها (ديااكو) برمي گردد رو به تماشاگران دو دستش را بر هم مي زند، يارانش برمي گردند.
ديااكو: خب بچه ها! آماده ايد؟
بازيگران مادها: بله، آماده ايم.
ديااكو: اي جارچي شاهانه!
بنواز آن طبلك شبانه.
جارچي به آرامي بر روي طبل مي نوازد.
- دومب... دومب... دومب...
بعد از سه ضربه صداي يكي از نگهبانان شب به گوش مي رسد.
نگهبان: شب، شب آرامي ست
باز وقت خواب است
آسمان مي خندد
خنده اش مهتاب است
دو نگهبان مي ايستند. پادشاه و يارانش در همان جايي كه هستند بر زمين دراز كشيده و به خواب مي روند.
گروه آشوري ها:
پادشاه آشوري ها (سناخريب) برمي گردد رو به تماشاگران دو دست را بر هم مي زند، يارانش برمي گردند.
سناخريب: خب بچه ها آماده ايد؟
بازيگران آشوري: بله، آماده ايم.
سناخريب: الا طبال آشوري!
بپا كن پيش ما شوري
طبال،
طبل را برداشته و ضربه اي مي زند. با اولين ضربه سربازان روي زانو مي
نشينند. با ضربه دوم زانو مي زنند و دو دست را روي زانو قرار مي دهند. با
ضربه سوم از جا بلند مي شوند. سپس چهار ضربه پي درپي زده مي شود:
دومب، دومب، دومب، دومب.
سربازان با همان آهنگ مي خوانند.
سربازان آشوري: سربازان آشوريم
آماده و پرشوريم
سپس مشتها را بالا آورده و مي گويند:
هي هي هي هي
آخرين هي را مي كشند و دست خود را بالا گرفته، بي حركت مي مانند.
با سرو صداي آشوري ها، خواب قوم ماد آشفته شده و آنها از خواب بيدار مي شوند و در حالي كه چشمانشان را مي مالند مي نشينند.
پادشاه ديااكو در حالي كه چشمانش را مي مالد از جا بلند شده و با عصبانيت فرياد مي زند:
- اه... اين ديگر چه صدايي بود؟ چه كسي جرأت كرده خواب شبانه ما را آشفته سازد؟
يكي از نگهبانان (نگهبان سمت راست):
قربان مثل اين كه اين صدا از ديار آشوري ها بود.
ديااكو: عجب! اين است حق همسايگي؟!
آي كاتب خوش نگار!
بنگار حكايت شكايت ما را.
كاتب از جاي خود بلند مي شود و روي زانوي يكي از سربازان نامه اي را مي نگارد و به ديااكو مي دهد.
ديااكو نامه را مي گيرد.
ديااكو: آي چاپار خوش خبر! هرچه زودتر اين نامه را به سوي آشوري ها ببر.
چاپار سوار بر اسب كه تكه چوبي است، مي رسد:
چاپار: به افتخار قوم ماد، مي روم به سرعت باد.
سوار حركت كرده و سربازان ماد با دست صداي حركت اسب را تقليد مي كنند. پيتي كو، پيتي كو...
سوار از پشت صف سربازان آشوري حركت كرده و جلوي آنها كه مي رسد دو سرباز آشوري نيزه هايشان را ضربدري مقابل او مي گيرند.
سرباز سوم آشوري: ايست. اي سياهي! تو كيستي و اينجا چه مي خواهي؟
چاپار: چاپاري از ديار مادها، نامه ي مهمي براي سلطان سناخريب دارم.
سرباز سوم: اجازه دهيد وارد شود.
صداي يكي از سربازان: چاپار وارد مي شود.
چاپار هاج و واج به قصر سناخريب نگاه مي كند. در همين حال يكي از سربازان با سيني جلو آمده و چاپار نامه را داخل سيني مي گذارد.
سرباز ديگري مي آيد و نامه را از سيني برداشته و در حالي كه رو به «سناخريب» زانو زده است نامه را مي خواند:
سرباز: نامه اي از سلطان ديااكو به پادشاه مزاحم آشوري ها سناخريب.
ديشب باسر و صدايتان نگذاشتيد ما راحت بخوابيم.
اگر يك بار ديگر مزاحم آسودگي ما شويد مي شود دوبار.
آن وقت ديگر صدايتان را براي هميشه خاموش خواهيم كرد.
پادشاه و سربازان آشوري (باهم): ا... چه پر رو؟!
سناخريب، در حالي كه دست بر سينه است و با كف دست راست بر بازوي چپش مي كوبد با غرور حركت مي كند.
سناخريب: مي دانستم... مي دانستم كه اگر به اين مادها يك ذره رو بدهيم پر رو مي شوند. آي كاتب ما بيا و جواب دندان شكني به آنها بده.
كاتب جلو مي آيد و روي زانوي يكي از سربازان زانو زده و نامه اي مي نويسد و آن را به چاپار مي دهد.
چاپار
با اسب از پشت سر آشوري ها به طرف مادها برمي گردد در حالي كه آشوري ها با
دست صداي پاي اسب او را درمي آورند؛ پيتي كو، پيتي كو...
چاپار نفس زنان به مقابل «ديااكو» مي رسد از اسب پياده شده و نامه را به دست او مي دهد:
ديااكو: اي كاتب ما! بخوان ببينم چه جوابي داده اند.
كاتب: نامه اي از سلطان خوب و نجيب سناخريب به سلطان خواب آلود ماد يعني ديااكو .
اولاً شنيده ام كه از طبل بدآهنگ ما شكايت كرده ايد يادمان باشد كه امشب برايتان لالايي بخوانيم!
دوم اين كه سرزمين خودمان است و سوم اين كه دلمان مي خواهد.
پادشاه و سربازان ماد (باهم): ا ... چه پر رو؟!
ديااكو [با عصبانيت]: سربازان من برپا!
با صداي طبل سربازان بلند شده و در صفي منظم مي ايستند.
ديااكو: طبل آماده باش جنگ را بزنيد.
هماهنگ با صداي چهار ضربه اي طبل (دومب... دومب... دومب... دومب...) سربازان ماد مي خوانند.
سربازان ماد: ما سربازان ماديم
از غصه ها آزاديم
هي هي هي هي
آخرين هي را مي كشند و دست خود را به صورت مشت بالا آورده و بي حركت مي مانند.
دو
پادشاه در وسط صحنه پشت به پشت هم ايستاده اند. با صداي طبل برمي گردند،
با كم محلي و تمسخر به هم نيم نگاهي مي كنند و بعد به قسمت عقب وسط صحنه مي
روند.
با صداي تك ضرب طبل نفرات اول تا آخر يكي يكي مي آيند و نيزه اي برمي دارند و رو به روي هم مي ايستند.
شيپور جنگ به صدا درمي آيد:
ديدديري ديد.... ديدديري ديد...
ديدديري، ديدديري، ديدديري ديد...
سپس سه ضربه طبل نواخته مي شود.
جارچي: جنگ آغاز مي شود...
ديااكو: زنده باد سرزمين قهرمان پرور ماد
سربازان ماد: زنده باد... زنده باد... زنده باد
سناخريب: زنده باد سربازان پرشور قوم آشور
سربازان آشور: زنده باد... زنده باد... زنده باد
ديااكو: به جاي خود، آماده! حمله...
سربازان با نيزه به طرف آشوري ها حمله مي كنند اما با سپر آنها روبرو شده و به عقب رانده مي شوند.
سناخريب: به جاي خود، آماده! حمله...
اين بار سربازان آشوري با مقاومت مادها روبه رو شده و به عقب برمي گردند.
با
صداي پي درپي طبل، دو گروه از ميان هم رد مي شوند و به سرزمين يكديگر حمله
مي كنند و با برداشتن بقچه و صندوقچه هايي با صداي طبل ريز به جاي خود
برگشته و منظم سرجاي خود مي ايستند.
ديااكو: به به مي بينم كه گل كاشتيد!
راستي چه غنيمت هايي برداشتيد؟
سرباز 1[بقچه را باز مي كند]: يك عدد ساندويچ فلافل سلطنتي
سربازان ماد [با شادي]: هي
سرباز 1: البته قسمتي از آن خورده شده است!
سربازان ماد: اه...
سرباز 2: يك وسيله مناسب پوشاننده
سربازان ماد: هي
سرباز 2: البته يك لنگه جوراب است كه بويش آدم را بي هوش مي كند!
سربازان ماد: اه...
سرباز 3: يك ژله آلبالويي
سربازان ماد: هي
سرباز 3: البته يكي با انگشت به آن ناخنك زده است!
سربازان ماد: اه...
سناخريب [با تمسخر]: ه...ه به اين ها هم مي گويند غنيمت؟
حال بشنويد از غنيمت هاي گران بهاي ما
سرباز اول: يك توپ دولايه
سربازان آشوري: هي
سرباز اول: جنس هر دو لايه عالي است اما حيف كه بادشان خالي است!
سربازان آشوري: اه...
سرباز 2: يك لوح خيلي فشرده PS2 فوتبال 1102
سربازان آشوري: هي
سرباز 2: ولي حيف كه از وسط شكسته است!
سربازان آشوري: اه...
سرباز 3: يك اتود سلطنتي
سربازان آشوري: هي
سرباز 3: ولي افسوس كه نوك نداره!
سربازان آشوري: اه...
ديااكو: ديديم عجب غنيمت هاي گران بهايي بود!
سربازان [با خنده و تمسخر]: هه... هه... هه
سناخريب: اگر راست مي گويي نفر به نفر بياييد تا حق تان را كف دستتان بگذاريم.
با
صداي طبل نفرات اول هر دو گروه در حالي كه يك پايشان بالاست و پاي ديگرشان
روي زمين است و دست ها را بر سينه قلاب كرده اند لي لي كنان جلو آمده و با
هم مسابقه «خروس جنگي» مي دهند.
به ترتيب يك نفر از مادها شكست مي خورد و يك نفر از آشوري ها.
پادشاهان با انگشتان دست راست تعداد برندگانشان را مي شمارند.
در پايان هر دو گروه مساوي مي شوند و همه بر زمين مي نشينند.
در انتهاي دو صف يك صندلي قرار دارد كه دو پادشاه به طرف آن مي روند. آستين ها را بالا مي زنند و آماده مي شوند كه مچ بياندازند.
در همين موقع همزمان با ورود دانش آموزي به صحنه، آهنگ ملايمي پخش مي شود.
در
دست دانش آموز كتابي تاريخي است. او در حالي كه كتابش را مطالعه مي كند
ابتدا از مقابل صف سربازان ماد و سپس از مقابل سربازان آشوري عبور مي كند.
سربازان از جا بلند شده و با سرك كشيدن سعي مي كنند به كتابي كه در دست دانش آموز است نگاه كنند.
دانش آموز مي آيد وسط صحنه روبروي صندلي پشت به دو پادشاه مي ايستد.
ديااكو: ايست!
سناخريب: نامت چيست؟
دانش آموز: من مبين جعفري هستم، يكي از دانش آموزان كلاس چهارم /دو
ديااكو: م... م... مبين؟!
دانش آموز: بله! مبين
سناخريب: ج... ج... جعفري؟!
دانش آموز: بله! جعفري.
ديااكو: چه نام غريبي دارد! تا به حال نشينده بودم.
سناخريب: ريخت و لباسش نيز عجيب است؛ نه زرهي، نه كلاه خودي...
دانش آموز: من نيازي به زره و كلاه خود ندارم.
ديااكو: آنچه كه در دست داري چيست؟
سناخريب: حتماً چيز بيهوده اي است.
دانش آموز: نه! من توي دستم يك نقشه گنج دارم؛ يك گنج تاريخي!
سربازان ماد و آشور همه با هم [با تعجب]: نقشه گنج؟!
ديااكو چهار دست و پا در زمين به طرف جلو حركت كرده و در حالي كه طمع دست يابي به گنج از چهره اش مي بارد.
ديااكو: كو؟ ... كجاست آن گنج تا با آن ديار ماد را بيش از پيش آباد كنم؟
ديااكو سريع به طرف دانش آموز برمي گردد.
ديااكو: ا ... ببين مبين! چقدر زيباست اول اسمت ميم دارد درست مثل ماد؛ميم مثل مبين و ميم مثل ماد.
سناخريب:كجا با اين عجله؟ كمي صبر داشته باش جانم؟ پياده شو تا باهم برويم!
خوب است نگاهي هم به آخر فاميلي اش بيندازي جعفري كه دو حرف آخرش همپاي آشوري است.
ديااكو دست راست و سناخريب دست چپ دانش آموز را گرفته و مي كشند.
ديااكو: او از آن ماست.
سناخريب: نخير او مهمان ماست.
دانش آموز: اه... بس كنيد ديگه. اين همه دعوا بس نيست؟!
دانش آموز رو به گروه مادها: مگه شما بچه هاي كلاس 1/5 نيستيد كه اومديد نمايش مادها رو تمرين كنيد؟
مادها: چرا هستيم.
دانش آموز رو به گروه آشوري ها: مگه شما بچه هاي كلاس 2/5 نيستيد كه اومديد نمايش آشوري ها رو تمرين كنيد.
آشوري ها: چرا هستيم.
دانش آموز كتاب تاريخي اش را بالا برده و به بچه ها نشان مي دهد.
دانش
آموز: اين يه كتاب تاريخيه؛ درست مثل يه نقشه گنج كه راه رو به ما نشون مي
ده. تاريخ براي اينه كه ما از گذشته ها عبرت بگيريم نه اين كه اشتباهات
گذشته رو دوباره تكرار كنيم.
همه سرها پايين افتاده و دو گروه خجالت زده به نظر مي رسند.
در همين موقع صدايي از پشت صحنه به گوش مي رسد.
- بچه هاي 1/5 و 2/5 آقاي صالحي گفت آماده باشيد زنگ بعد مسابقه فوتبال داريد.
دو گروه [با شادي]: هي...
ديااكو: زنده باد تيم فوتبال
1/5
مادها: زنده باد، زنده باد، زنده باد
سناخريب: زنده باد تيم فوتبال 2/5
آشوري ها: زنده باد، زنده باد، زنده باد
ديااكو: چنان گلي به شما بزنيم كه دروازه بانتان با توپ تشريف ببرند توي گل!
مادها [با تمسخر]: هه... هه...
سناخريب:
مگر مدافعان ما مرده اند كه شما به ما گل بزنيد، بهتر است برويد فكري به
حال تور دروازه تان كنيد كه سوراخ سوراخش خواهيم كرد!
آشوري ها [با تمسخر]: هه... هه...
در هنگام صحبت پادشاهان، دانش آموز به طرف آنها برگشته و با ناراحتي و نگراني به حرف هاي آنها گوش مي دهد.
ديااكو: اي ول اي ول است اي ول
1/5 يك يل است اي ول
سربازان ماد: اي ول اي ول است اي ول
1/5 يك يل است اي ول
سناخريب: حال آشوري اش را داشته باش
كوچه پشتي مي دهند عدس پلو
اكوجان! تيمت را بردار و برو
سربازان آشور: كوچه پشتي مي دهند عدس پلو
اكوجان تيمت را بردار و برو
دانش آموز: واي... بازم كه شروع كرديد.
جنگ تاريخي تون تبديل شد به جنگ فوتبالي؟!
نمايش
و ورزش براي دوستي و سلامتيه نه جنگ و دعوا. از اين نمايش و ورزش دوستي
هاست كه مي مونه. بابا! هرچه باشه ما آينده سازان مملكتيم. پس بياييد همه
با هم باشيم.
بچه هاي دو گروه جلو آمده و دست روي دست هم مي گذارند و با
شمارش دانش آموز (يك، دو، سه) همه «يا علي» مي گويند و دستشان را بالا
آورده و ثابت مي مانند.
نكته هايي براي اجراي بهتر نمايش:
¤ از وسايل
ساده مي توان براي صحنه آرايي، لباس و لوازم بازيگران استفاده كرد. مثلاً
سطلي تزيين شده براي تاج پادشاه، چوبي با سر مقوايي اسب براي اسب چاپار
و...
¤ در صورت استفاده از شمشير، نيزه و سپر بايد بازيگران دقت كنند به همديگر آسيبي نرسانند.
¤ اين نمايش علاوه بر دوره ابتدايي (چهارم و پنجم) با اندكي تغيير مي تواند براي دوره راهنمايي نيز مناسب باشد.
¤ استفاده از اين نمايش در گروه هاي نمايشي با ذكر نام نويسنده آزاد مي باشد.
صلوات يادمان نرود:
اللهم صلي علي محمد و آْل محمد و عجل فرجهم