شعرهاي محمد عزيزي نسيم


خوشبوترين گل باغ

http://img.tebyan.net/big/1390/09/755292238194912174167115679525216874.gif
هر جا كه بود سجاد(ع)
بوي فرشته مي داد
هركس كنار او بود
از غصه مي شد آزاد
¤¤¤
او مهربان ترين مرد
در بين عابدين بود
خوشبوترين گل باغ
در باغ اين زمين بود
¤¤¤
اي كاش من كنارش
يك لحظه مي نشستم
تسبيح پاك خود را
مي داد او به دستم
¤¤¤
آن وقت كهكشاني
در دست هاي من بود
تسبيح پاك سجاد(ع)
مشكل گشاي من بود
¤¤¤
اي صاحب صحيفه
اي مرد آسماني
بودي براي گل ها
خورشيد مهرباني
¤¤¤
آيينه ي دلت را
در كربلا شكستند
بال پريدنت را
با قفل كينه بستند
¤¤¤
اما تو باز كردي
قفل سياه غم را
دادي نشان به دنيا
كار بد ستم را
¤¤¤
با صحبت تو جوشيد
چشمان خشك مردم
هرگز نشد صدايت
در كوچه ي زمان ، گم

محمد عزيزي (نسيم)

شير و شربت

http://azizinasim.persiangig.com/aks.ha/emam%20hosein1212121.jpg

مردم اين جا شير و شربت مي دهند
توي سيني با محبّت مي دهند
كربلا اصلاً چنين صحبت نبود
صحبت اين شير و آن شربت نبود
حرمله ، آن جا به جاي ظرف شير
داشت در دستان خود صد شعله تير
تا گلوي اصغر بي تاب سوخت
حرمله، بر آن گلو يك تير دوخت
اي خداي من فغان و آه و درد
تير خشم آمد گلو را پاره كرد
اي حسين! آقاي خوبان تسليت
ديده هاي زار و گريان! تسليت

پرواز
http://azizinasim.persiangig.com/aks.ha/emam%20hosein1212121%20%281%29.jpg
گفتند گلوي اصغرت را
شش ماهه رسيده نوبرت را
آنجا كه شكوفه بود و طوفان
آن صحنه ي نابرابرت را
وقتي كه به گوش خلق خواندي
آواي زلال كوثرت را
پرواز بلند تير مي ديد
پرپر شدن كبوترت را
در سينه ي غنچه ها نشاندي
لبخند قشنگ آخرت را
محمد عزيزي (نسيم)

پرواز پرچم

http://www.up.montazeranmonji.ir/images/eponlsiom6ucpols0o.jpg

محرم شد ، محرم شد
دل گل ها پر از غم شد
نگاه كوچه ي ما باز
پر از پرواز پرچم شد
¤¤¤
دوباره دسته اي آمد
كه با خود بوي ماتم داشت
صداي نوحه خوان در من
گل اندوه را مي كاشت
¤¤¤
نوشتم : « يا علي اصغر!
سلام اي غنچه ي پرپر...»
قلم لرزيد و شد دفتر
ز ابر ديدگانم ، تر
¤¤¤
سرودم : « يا علي اكبر!
تو بودي مثل پيغمبر ...»
نگاهم پر شد از خنجر
نديدم من تو را ديگر
¤¤¤
سلام اي حضرت قاسم !
گل باغ بني هاشم
شدي در كربلا ، پرپر
به دست دشمن ظالم »
¤¤¤
عموي غنچه ها ، عباس !
تو بودي چشمه ي احساس
ميان دست هايت بود
سبد ها عطر خوب ياس ...
محمد عزيزي (نسيم) 

عطر عبا

شنبه 14 آبان 1390- شماره 20066
پروانه ها از باغ گل ها
بوي عبايت را شنيدند
از باغ گل ها دسته جمعي
سوي عبايت پركشيدند

هنگام رفتن سوي مسجد
شد شانه ات پروانه باران
تا پانهادي توي مسجد
صحن و شبستان شد گلستان

تا روبه قبله ايستادي
«تكبيره الاحرام » گفتي
هنگام صحبت با خداوند
مثل گلي زيبا شكفتي

اي كاش من هم توي مسجد
گرد و غبار فرش بودم
هنگام پرواز بلندت
من ميهمان عرش بودم

من از تو دورم آه ، اما
مي آيد از مسجد صدايت
آنجا كه پيچيده شب و روز
عطر دل انگيز عبايت
محمد عزيزي (نسيم)
پرواز
من در دل تنگ غروب
رو سوي دريا مي كنم
با موج هايش در دلم
آهسته نجوا مي كنم :

دريا ! تو هستي آشنا
با گوهر دريايي ام
اين را تو مي داني كه من
يك قطره ي دريايي ام

وقتي صدايم مي كني
بال و پرم وا مي شود
چشمان باران خورده ام
گرم تماشا مي شود

يك روز آخر مي روم
تا انتهاي موج ها
با مرغ دريايي ، دلم
پر مي زند تا اوج ها

پرواز من در آسمان
آغاز خوب زندگي است
هرچند وقت اين طلوع
توي غروب زندگي است
محمد عزيزي (نسيم)

كاروان قطره ها

در شبي تاريك و سرد
ابر پيري قطره هايش را كنارش جمع كرد
دست بر ريش سپيد خود كشيد و بعد
گفت:
اي عزيزانم!
«نور چشمانم!شما فردا از اينجا مي رويد
يادتان باشد كه هر جا مي رويد
قاصد شادابي دلها شويد.»
شب گذشت و صبح زود
ابر پير آمد نشست
بر فراز قله ي كوهي كبود.
تا دل تنگش شكست
شعر باران را سرود
قطره هاي شعر او
روي خاك آمد فرود
كاروان قطره ها
با شتاب و شادمان
از دل صحرا گذشت
سوي دريا شد روان
آه اما ناگهان
كاروان پر خروش
پشت سد صخره اي
ايستاد از جنب و جوش:
-مقصد بعدي كجاست؟
موج حرف و گفت و گو
رود را در بر گرفت
ناگهان
از ميان قطره هاي كاروان
قطره اي از صخره بالا رفت و گفت:
«دوستان!
اي همراهان مهربان!
ما از اين جا مي رويم
دانه ها در قلب صحرا نشسته اند
ما از اين جا سوي صحرا مي رويم»
ناگهان
قطره اي ديگر
به تندي در ميان حرف هاي قطره ي اول
پريد
«هي رفيق!
حرف هايي مي زني
حرف هاي نا به جايي مي زني
ما از اين جا مي رويم
ما از اين جا سوي دريا مي رويم
دوستان!اصلاً قضاوت با شما
آبي و شادابي دريا كجا
صورت افسرده ي صحرا كجا؟»
در جوابش قطره اي
گفت:«اين دعوا بس است!
ما همه چون خسته ايم
در همين جا استراحت مي كنيم
خويش را از غصه راحت مي كنيم
باز موج گفت و گو
رود را در برگرفت
لحظه ي تصميم بود
لحظه ي تصميم رود.
عاقبت
عده اي از قطره ها با قطره ي اولي ولي
عده اي با قطره ي دوم شدند
عده اي هم شاخه ي سوم شدند
جوي سوم در همان جا ماند و ماند
زير نور آفتاب
قطره هايش صيد شد
توي نور آفتاب
جوي دوم سوي دريا راند و راند
اشتباهي وارد مرداب شد
كوه برف نقشه هايش آب شد
جوي اول سوي صحرا راند و خواند:
«دانه ها، اي دانه هاي تشنه جان!
لحظه اي لب وا كنيد
آب نوش جانتان!»
شاعر: محمد عزيزي(نسيم)

چاپ شده در مجله ي كيهان بچه ها شماره 2750 سه شنبه 26 مهر 1390

اسب پير

سر و كله يك اسب
در كوچه مان پيدا شد
تا بچه ها فهميدند
در كوچه مان غوغا شد
¤¤¤
آن اسب پير و خسته
اسب خيلي خوبي بود
اما بر روي دوشش
يك گاري چوبي بود
¤¤¤
براي آن اسب پير
دل من خيلي مي سوخت
صاحب آن، پيرمرد
فقط ميوه مي فروخت
¤¤¤
زني با زنبيل آمد
لبخندي زد پيرمرد
- لطفاً دو كيلو پياز
با سه كيلو سيب زرد
¤¤¤
زنبيل خالي پر شد
آن زن زنبيلش را برد
سيبي از زنبيل افتاد
اسب خسته آن را خورد
محمد عزيزي (نسيم)

شعرنوجوان

شعري تقديم به پدر مهربانم كه يار وفادار »مياندره » است

عزیز بابا در آلاچیق دامادش محمد آقا


عزيز بابا
عزيز بابا ! چشماتو غم نگيره
بگو بابا دلت كجا اسيره ؟
چرا تو دل نمي كني از اون ده؟
كيه به تو مي گه بابا بمون ده؟
زمستوناي سرد و تنها موندي
ميون دره هاي ده جا موندي
«مياندره »چراغ نداشت تو بودي
گل و گياه و باغ نداشت تو بودي
تو موندي و پرنده ها رسيدند
مسافرا با خنده ها رسيدند
تويي كه آشناي كوه و دشتي
به عشق مسجد از خودت گذشتي
هزار حرف كهنه را شنيدي
ولي مگر تو پا عقب كشيدي؟
نه ! استوار تر شدي شكفتي
به گوش سنگ و خاك ها چه گفتي؟
- مياندره ! تو شاهدي زكارم
تو شاهدي كه من چه بي قرارم!
مياندره ! نگاه كن به دستم
ببين چگونه سنگ را شكستم؟
اگر چه پيرم و شكسته بالم
ولي زدست غصه ها ننالم
هزار زخم كهنه دارم اي دوست
تمام زخم دل ، نه زخمي از پوست
نشسته خار غصه ها به جانم
طبيب دل به جز خدا ندانم
¤ ¤ ¤
عزيز بابا ! چرا دلت گرفته ؟
دلت مگه براي ما گرفته ؟
غصه نخور ، خدا خودش كريمه
خداي خوب ما خودش رحيمه
غصه نخور ، دلت بازم شاد مي شه
مياندره دوباره آباد مي شه
همه با هم رفيق مي شن با شادي
ميان با هم به مسجد آبادي
قصه ي پر غصه ي آب حل مي شه
بيابونا دوباره جنگل مي شه
گله ها مون مي رن چرا هميشه
ني چوپون بازم شنيده مي شه
تنورا گرم كار مي شن نون داغ !
جانمي جان ! برام بيار توي باغ
ما توي باغ داريم گيلاس مي چينيم
سبد سبد گلاي ياس مي چينيم
باز چشمه ها قل قل و راه مي ندازند
دامناي پر گل و راه مي ندازند
باز غروبا «خرمن يري1»شلوغه
اونجا كه نه هرجا بري شلوغه
گله ي گوسفند مي رسه ، هوگورها 2
چوپون با لبخند مي رسه هوگورها
تو گردو خاك » قارا قوزوم هاردادو؟
بيلمي رم او تپه ده يا داغدادو3 »
مشد ننه نشسته چشم به راهش
نيومده بزغاله ي سياهش
تو كوچه مردامون كنار ديوار
بازم مي گن : « حاجو كيم يوخدو كيم وار؟4»
همه خندون ، همه مثل برادر
« تعريف ايله جانوم دايو نه خبر ؟ 5»
- صابا سو كيمين نوبتي دي حاجو
منه وره سو ايچمييبدي راجو 6
آخشام اولوبدو گنه يل اسيري
بيوك بابام چيرپي لري كسيري 7
ميانداران ، آخشام لارو قشنگدي
كوچه ، اولري ، داملارو قشنگدي 8
ميانداران سني من ايستيرم چوخ
سنين تكين ايستملي تورپاق يوخ 9
¤ ¤ ¤
مرا ببخشيد كانالم عوض شد
راستش را بخواهيد حالم عوض شد
يهو دلم پريد و از اينجا رفت
از اين آپارتمان سوي روستا رفت
بازم دلم مي خواد از ده بخونم
برم مياندره اونجا بمونم
غصه نخور گلم نسيم غمخوار
« بيرگون اولار كنديميز آباد اولار ...10»
محمد عزيزي (نسيم)
سروده شد در ماه مبارك رمضان (تابستان 90)

1- خرمن جا
2- هوگورها: اصطلاحي محلي براي جدا كردن گوسفندان تازه رسيده از چرا
و هدايت آنها به سمت آغل خودشان
3- بزغاله سياهم كجاست؟ نمي دانم او در تپه يا كوه است.
4- حاجي ! كي هست و كي نيست؟
5 - تعريف كن جانم ! ديگه چه خبر ؟
6 - فردا آب نوبت كيه حاجي ؟ تا به من بدهد . درخت راجي ام (تبريزي) آب نخورده است.
7 - غروب شده باز باد مي وزد . پدر بزرگم دارد شاخه هاي پر برگ را - براي گوسفندان - مي چيند.
8 - غروب هاي مياندره قشنگ است . كوچه ، خانه ها و بام هايش قشنگ است.
9 - مياندره ! من تو را زياد دوست دارم. مثل تو خاكي دوست داشتني نيست.
10 - يك روز مي آيد كه ده ما آباد مي شود.
    

دوست

محمد عزيزي (نسيم)
خسته از راه آمد
رفت سوي خانه
ديد تنها مانده
بازهم رايانه
¤
روي بال امواج
تند مثل جت گشت
همه ي دنيا را
توي اينترنت گشت
¤
دوستي را مي خواست
دوست دارش باشد
توي غم يا شادي
دركنارش باشد
¤
درد دل هايش را
بين راهش چت كرد
از دل تنهايش
با همه صحبت كرد
¤
درجوابش چت ها
چند خط خنديدند!
گفت:«درد من را
كاش مي فهميدند!»
¤
با اذاني از دور
شاد از جا پاشد
رفت توي مسجد
دوستش پيدا شد

سوال هاي بي جواب

محمد عزيزي (نسيم)
دنياي ما زيباست، آري
روز و شب دنيا قشنگ است
اما دل من توي دنيا
هر روز و شب غمگين و تنگ است
هر لحظه مي پرسم سوالي
اما سوالم بي جواب است
من مانده ام تنهاي تنها
در كوچه هاي تنگ بن بست
گل ها چرا در آفريقا
حق شكوفايي ندارند؟
يا شاپرك ها در فلسطين
در باغ خود جايي ندارند؟
زخم كبوترها ي بحرين
دستي نوازشگر ندارد
آنجا كه هر سر سايباني
جز سايه ي خنجر ندارد
شب مي رسد با ماه از راه
من مي روم در رختخوابم
همراه گل ها تا دم صبح
چشم انتظار آفتابم

برگهای سبز

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcR1cldVeILkuXV3ZbgPlDJsbZ1BbrFYpoy7C0wbT-KjfqLWb3Ey8inLg_c

محمد عزیزی نسیم

روبروی خانه ی ما

یک درخت مهربان بود

قلب او سرسبز و زیبا

قد او تا آسمان بود

***

دست هایش هر شب و روز

لانه ی گنجشک ها بود

قلب هر گنجشک آنجا

شاد بود، از غم رها بود

***

در بهاران صورت او

پر گل و پر خنده می شد

با نسیمی حرف می زد

خاطراتش زنده می شد

***

فصل تابستان که می شد

فصل بازی ، فصل گرما

چتر سبزش باز می شد

وقت بازی بر سرِ ما

***

می رسید از راه پاییز

فصل آه و ناله ی باد

او به دست خالی ِ باد

سکه های زر می داد

***

در زمستان خواب می دید

خواب سر سبز بهاران

درد دل می کرد در خواب

با زمین و ابر و باران

***

آه اما عصر دیروز

اتفاقی تلخ رخ داد

سایه های درد و اندوه

روی قلب کوچه افتاد

***

نعره های اره برقی

توی گوش کوچه پیچید

ناگهان یک دسته گنجشک

پر زنان ترسید و کوچید

***

او زمین افتاد آرام

قلب سبزش زخم برداشت

غول زردی آمد او را

از زمین با اخم برداشت

***

در سحر گنجشک ها باز

آمدند و او را ندیدند

دسته جمعی گریه کردند

بعد با هم پر کشیدند

***

جای او خالی شد اما

یاد او در کوچه جا ماند

برگ های سبز مهرش

در دل گنجشک ها ماند

http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%283%29.jpg

گنج

شب رسيده باز هم
با لباسي رنگ غم
توي نخلستان كسي
مي زند تنها قدم
¤¤¤
كيست او ؟ مولا علي (ع)
آن امام مهربان
او چراغ راه ماست
در زمين و آسمان
¤¤¤
همسر او فاطمه (س)
دختر پيغمبر(ص) است
او گل باغ خداست
عطر و بوي كوثر است
¤¤¤
روزگاري تير غم
روي بال او نشست
تير تيز غصه ها
بال زهرا (س) را شكست
¤¤¤
فاطمه ، زهرا ، بتول
نور چشمان رسول (ص)
در دعايش اشك ريخت
شد دعاي او قبول
¤¤¤
او وصيت نامه را
روي برگ گل نوشت
عاقبت پرواز كرد
رفت تا باغ بهشت

محمد عزيزي (نسيم)


دبستان (1)
دبستان بهترين جاي جهان است
همان جايي كه باغ كودكان است
ميان باغ سرسبز دبستان
معلم باغباني مهربان است
دبستان (2)
دبستان ، گلستان
گلستان ، دبستان
سلامي صميمي
به گل هاي خندان
به آن ها كه قلبي
چو آيينه دارند
به لطف خداوند
هميشه بهارند
شكوفه ، شكوفه
پرستو ، پرستو
بهاري چه زيبا
بهاري چه خوشبو
گل و شاپرك ها
كلاس محبت
مناجات و قرآن
نمازجماعت
محمد عزيزي (نسيم)

راه تو

محمدعزيزي (نسيم)
شب كه فهميديم حالت بد شده
سينه ها لبريز درد و آه شد
توي مسجد- در دعا بعد از نماز-
دست ها سرشار «ياالله» شد

شب به اميد شفايت اي پدر!
چشم هاي خسته ي ما خواب رفت
قلب ما مثل كبوتر پر كشيد
سوي شهر روشن مهتاب رفت

لحظه ي صبحانه خوردن، آن خبر
چاي شيرين را برايم زهر كرد
ابر بغض آمد گلويم را گرفت
شهر با خورشيد شادي قهر كرد

قاب عكست را گرفتم توي دست
اشك هايم قاب را آهسته شست
در دلم گفتم: «بدان اي مهربان!
راه ما بعد از تو جاي پاي توست»


تقديم به خير مدرسه ساز «حسين پرواس » كه يك مدرسه و يك درمانگاه را ساخت و به شهر فرشته ها سفر كرد.

گلهاي باغ پرواس
در افسريه باغي است
باغي پر از گل ياس
باغي پر از محبت
باغ حسين پرواس

مردي كه در سخاوت
نوري شد و درخشيد
اين باغ با صفا را
او هديه داد و بخشيد

هر روز باغبانان
در باغ گرم كارند
آنها رفيق پاكي
هم صحبت بهارند

گلهاي باغ پرواس
با خنده مي شكوفند
بر روي لب چه دارند؟
عطر سلام و لبخند

پروردگار دانا
اي خالق توانا
اين باغ را نگهدار
سر سبز و خوب و زيبا
محمد عزيزي (نسيم)

http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%283%29.jpg
اشاره:
سحر بود كه چشم باز كردم. ديدم پسر 5 ساله ام «محمد جواد» هنوز تب دارد.
مادرش از اول شب در خواب و بيداري كنار او مانده بود.
با صداي اذان صبح، وضو گرفتم و نمازم را خواندم. بعد از نماز يادم آمد كه امروز سوم ماه شعبان است؛ روز طلوع سالار شهيدان امام حسين عليه السلام. قبلاً ماجراي تولد آقايمان و قنداق شفا بخشش را شنيده بودم.
در همان حال، با نگاهي باراني در كنار فرزند بيمار نشستم و شعر بلند «فرشته شكسته بال» را سرودم.

غمگين ترين فرشته
بين فرشته ها بود
بال شكسته اي داشت
دردي كه بي دوا بود
¤
بال شكسته اش را
آهسته باز مي كرد
او با خداي خوبش
راز و نياز مي كرد
¤
با گريه در دعايش
مي گفت: «اي خدا جان!
بال شكسته آيا
دارد دوا و درمان؟»
¤
در صبح سومين روز
از ماه خوب شعبان
«فطرس¤» در آسمان ديد
جشن است و نور باران
¤
صدها فرشته با هم
پر مي زدند خوش حال
فطرس ولي خودش بود
با درد و غصه بال
¤
فطرس ميان آن ها
تا جبرئيل را ديد
او را صدا زد آرام
از جبرئيل پرسيد:
¤
«اي پيك مهرباني!
اين جشن و شادي از چيست؟
نوري در آسمان است
اين نور تازه از كيست؟»
¤
گفت آن فرشته: «اين نور
از سرزمين گل هاست
آن جا گلي شكفته
نامش حسين زهراست
¤
در برگ برگ او هست
بوي رسول اكرم
ما مي رويم خوش حال
سوي رسول اكرم
¤
داريم ما برايش
تبريكي از خداوند
ما مي بريم آن را
با غنچه هاي لبخند»
¤
وقتي فرشته وحي
از بوي گل خبر داد
آهسته شبنم اشك
از چشم فطرس افتاد
¤
او گفت: «بال من كاش
از دردها رها بود!
آن وقت جاي من هم
بين فرشته ها بود»
¤
گفت: «آن فرشته ي وحي
راه مدينه دور است
داروي تو در آن جاست
آن جا كه شهر نور است
¤
اين راه، كهكشان است
آن نقطه هم زمين است
شهر مدينه در آن
مانند يك نگين است
¤
با ما بيا مدينه
شايد دلت شود باز
اين جا دلت گرفته
در آرزوي پرواز»
¤
فطرس نشست آرام
بربال دوستانش
بوي بهشت پر بود
در بال دوستانش
¤
آن قدر پركشيدند
تا عاقبت رسيدند
گهواره ي قشنگي
در كنج خانه ديدند
¤
گهواره اي كه پر بود
از عطر خوب گل ها
فطرس كشيد بر آن
آهسته بال خود را
¤
باران اشك پر كرد
چشمان خسته اش را
يك باره گل شفا داد
بال شكسته اش را
¤
از بال هاي فطرس
پرهاي تازه روييد
در آسمان شادي
او پركشيد و خنديد
¤
خنديد و شادمان گفت:
«ممنونم اي گل ناز!
دادي به من دوباره
يك جفت بال پرواز»
¤
آن جا كنار آن گل
پيغمبر خدا بود
بر روي شانه هايش
خوشبوترين عبا بود
¤
فطرس به سوي او رفت
يك عهد دلنشين بست
گفت: «اي رسول اكرم!
قول و قرارم اين است:
¤
هر كس دهد سلامي
بر نور چشم زهرا
با احترام بسيار
من مي رسانم آن را»
¤ فطرس: نام فرشته اي است كه به بركت امام حسين عليه السلام بال شكسته اش در روز ولادت امام سوم، شفا يافت.
فطرس، به شكرانه خوب شدن بالش، به پيامبر قول داد كه سلام سلام كنندگان بر امام حسين عليه السلام را به آن حضرت برساند. اين روايت از امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است.
منابع: 1- كتاب عوامل ج 17، حديث 7
2- كتاب بحارالانوار ج 43، ص 243، حديث


-تصويرگر: محمد عزيزي(نسيم)-

برف و برف و برف و برف

میهمان روستاست

قصه گوی خوب ما

سبزعلی عمو کجاست؟

براي تيم مظلوم شهيد سپاسي 

شهيد سپاسي
پرواز
دوباره نيمه شب شد
دلم دوباره پرزد
به قاب عكس نازت
كبوترانه سرزد
¤
شكفته بر لب تو
گل قشنگ لبخند
كنار قاب عكست
پلاك و چفيه، سربند
¤
نسيم خاطراتت
وزيده توي شيراز
ولي خودت كجايي؟
در آسمان پرواز
¤
مجيد جان! تو خوبي
هميشه مهرباني
چقدر بي تو تنهاست
«غلام پيرواني»
¤
همان مربي خوب
كه آشناي دل هاست
همان كه بر لب او
هميشه ذكر زهراست
¤
بيا كمي كنارش
بگو كه داري اش دوست
بيا كه هرچه از دوست
رسد به دوست نيكوست
¤
تو توي آن بهشتي
كه شب «نود» ندارد
پر از سلام و نور است
و حرف بد ندارد
¤
به حافظ و به سعدي
خبر بده بدانند
كه تيم هاي شيراز
هميشه ميهمانند!
¤
شب است و در دل من
دوباره شور و غوغاست
شهيد ما «سپاسي»
ميان آسمان هاست
محمد عزيزي(نسيم)


روستا
بهار روستا

سال هاست

عصر پنجشنبه ها كه مي شود

بر مزار لاله اي هميشه سرخ

ـ لاله اي كه آبروي روستاست ـ

قامتي خميده ديده مي شود

او بهار روستاي ماست

عصر پنجشنبه ها

ابرهاي ديده بهار روستاي ما

بر مزار لاله آب مي دهند

سال هاست

روستا به احترام ناله ي بهار در كنار لاله اش

عصر پنجشنبه ها سكوت مي كند

محمد عزيزي (نسيم)
     
   

http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%283%29.jpg
از بهار
با نسيمي مي روم
پاي كوهي قد بلند
سبزه هاي پاي كوه
بوي آهو مي دهند

مي روم تا غصه را
لاي مه پنهان كنم
چشمه ي خورشيد را
در دلم مهمان كنم

مي نشينم روي خاك
با محبت مي شوم
با علف هاي غريب
گرم صحبت مي شوم

پونه ها صف بسته اند
زير پاي آبشار
كبك ها آماده اند
تا بخوانند از بهار

توي گوشم آبشار
شاد شر شر مي كند
چشم هايم را بهار
از خدا پر مي كند
محمد عزيزي (نسيم).

باغبان
تو با نسيم صبحگاه
دوباره مي رسي زراه
به ما سلام مي كني
تو از ميان جايگاه

سلام مهربان تو
به گوش ما چه آشناست
دل تو مثل چشمه اي
پر از صداقت و صفاست

اميد سبز زندگي
هميشه در صداي توست
نشاني بهار ما
ميان دست هاي توست

درون باغ مدرسه
تويي هميشه باغبان
مربي عزيز ما
كنار ما بمان ! بمان !
محمد عزيزي (نسيم)



شعري براي امام حسن مجتبي عليه السلام
دست كريم
ظهر است و من در كوچه ام
تنهاي تنها، بي غذا
در كوچه تنها مانده ام
تا اين كه مي بينم تو را
¤
تا سفره را انداختي
شد خانه ات مهمان سرا
در خانه ات مهمان شدند
مردم، غريب و آشنا
¤
دست كريمت از بهشت
صدها سبد گل چيده بود
در جاي جاي خانه ات
عطر خدا پيچيده بود
¤
هركس غذا را خورد گفت:
«اين سفره اي بود از بهشت»
اي كاش مي شد قصه اي
از سفره ي پاكت نوشت!
محمد عزيزي (نسيم)


پرواز
يا علي! اولين امامي تو
خودماني ترين سلامي تو
توي نهج البلاغه ي سبزت
باغبان گل كلامي تو
¤
در دل شب كه نور كمياب است
روشني بخش ماه تاباني
نان و خرما به دوش آهسته
عازم خانه ي يتيماني
¤
تق، تق در- كه بود مادرجان؟
- مادر! آن مرد ناشناس آمد
خانه مان شاد وگرم و روشن شد
همه گفتند: عطر ياس آمد
¤
گل باغ هميشه سبز غدير!
همنشين امين پيغمبر!
در ركوع نماز بخشيدي
به تهي دست خسته انگشتر
¤
در دل كعبه نقش بسته هنوز
يادگار طلوع زيبايت
مانده در چاه، توي نخلستان
اشك هاي غريب و تنهايت
¤
حيف شد يك سحر پرنده شدي
ناگهان از ميان مان رفتي
با دو بال شكسته وخونين
پر زدي سوي آسمان رفتي
محمد عزيزي (نسيم)


برف تازه
هوا ابری ست اما

دل من آفتابی ست

هواشد نمره اش صفر

دل من نمره اش بیست!

***

دل من را خدا دید

شد از لبخند من شاد

به من با برف تازه

هزاران آفرین داد

***

زمین و آسمان ها

شد از مهر خدا پر

هزاران بار در دل

از او کردم تشکر  

محمد عزيزي (نسيم)


پرستوي دلم
29 دي ماه ، روز هواي پاك
اين جا پرستوي دلم
احساس غربت مي كند
او با من از تنهايي اش
آهسته صحبت مي كند :

اين جا ندارد باغ گل
اين جا درختان آهني است
پروانه هايش زنده نيست
گل هاي اين جا كاغذي است


اما در آن جا توي ده
گل هاي شادي زنده است
آن جا نگاه غنچه ها
لبريز عطر خنده است

آن جا لباس كوه و دشت
پيراهني از لاله هاست
شعر قشنگ سادگي
در بع بع بزغاله هاست

حالا در اين جا توي شهر
حتي نمي آيد نسيم
اين جا كلاغي رنگ دود
تنها نشسته روي سيم
محمد عزيزي (نسيم)


نسخه اي از نور
كوچه هاي مدينه مي دانند

كه تويي مهربانترين عابر

تو كه تا مي رسي به رهگذران

بر لبت مي شود گلي ظاهر

 

كودكان مثل شاپرك هايي

گل روي تو را كه مي بينند

بال و پر مي زنند با شادي

تا سر شانه ي تو بنشينند
http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%283%29.jpg
 
تو طبيب تمام دل هايي

كه به دنبال درد مي گردي

در نگاه تو نسخه اي از نور

كه شفا مي دهد به هر دردي
 

سخنان تو مثل خورشيد است

روشن بخش خانه ي دل هاست.

عطر خوش بوي نام نيكويت

آشناي تمام محفل هاست.

---------
شعر از محمد عزيزي (نسيم) با اندكي تغيير، جزء يكي از شعرهاي كتاب درسي سال پنجم ابتدايي(كتاب هديه هاي آسماني، درس پنجم)


كودكان كاغذي
یک سلام ساده بر
سفره های مختصر
سفره های کوچکی که اهل آن
پای مرغ می خورند
یا که گل کلم
سرخ می کنند
جای مرغ می خورند
* * *
آه ،ای مسافر مغازه ی بزرگ شهر
ای که چند ساعت ديگر
سال روز لحظه ی طلوع توست
طعم کیک های خامه ای
نوش جان ولی
لطف کن
لحظه ی عبور از کنار تپه ی زباله ها
شمع کوچکی بکار
پیش خرده شیشه ها
تا که دست کودکان کاغذی
کودکان آهن وپلاستیک
در امان بماند از
  نیش خرده شیشه ها.
محمد عزيزي نسيم

پرواز پرچم
محرم شد محرم شد
دل گل ها پر از غم شد
نگاه كوچه ي ما باز
پر از پرواز پرچم شد
¤¤¤
سرودم يا علي اصغر
سلام اي غنچه ي پرپر
قلم لرزيد و شد دفتر
زابر ديدگانم تر
¤¤¤
سرودم يا علي اكبر
تو بودي مثل پيغمبر
نگاهم شد پر از خنجر
نديدم من تو را ديگر ...
محمد عزيزي (نسيم)


قنوت
 

                                      گاه گاه

                                       برق کوچه مان که می رود

                                        کوچه سوت وکور می شود

                                                        چشمهای من کنار پنجره

                                                                        غرق نور می شود

                                                                           غرق نور چلچراغهای آسمان

 

                                      آه! ای ستارگان مهربا ن!

                                           راستی ، چرا هیچ گاه

                                                          برق کوچه هایتان نمی رود؟

 

                                      ای که برق کوچه های آسمان

                                                      در اداره ی نگاه توست!

                                                      لحظه ای  ــ در قنوت ــ

                                                                        دستهای خالی مرا نظاره کن !

                                                                      آسمان سینه ی مرا پر از ستاره کن!
محمد عزيزي نسيم
 


گل باغ خدا
شب رسیده باز هم

 با لباسی رنگ غم

توی نخلستان کسی

می زند تنها قدم

***

کیست او ؟ مولا علی

آن امام مهربان

او چراغ راه ماست

در زمین و آسمان

***

همسر او فاطمه

دختر پیغمبر است

او گل باغ خداست

عطر و بوی کوثر است

***

روزگاری تیر غم

روی بال او نشست

تیر تیز غصه ها

بال زهرا را شکست

***

فاطمه ، زهرا ، بتول

نور چشمان رسول

در دعایش اشک ریخت

شد دعای او قبول

***

او وصیت نامه را

روی برگ گل نوشت

عاقبت پرواز کرد

رفت تا باغ بهشت

 محمد عزیزی (نسیم)
http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%283%29.jpg

در كنار پنجره

باز آفتاب سرخ
ـ مرغ خسته غروب ـ
روي آخرين درخت آسمان نشسته است
او به خانه هاي روستا نگاه مي كند
خانه هاي روستا
با محبت و صميميت
در كنار هم نشسته اند
روبه روي خانه ها
- ميان باغ-
روي دست هاي مهربان يك چنار
چند دسته سار
گرم شعر خواندن اند
من كنار پنجره
رفته ام به باغ سبز خاطرات
ياد دوستان با صفا به خير!
حيف دست كوچكم به دورها نمي رسد!
كاشكي
شعر دلنشين سارهاي باغ
لحظه اي به گوش دوستان من
لحظه اي به دور دست هاي دور مي رسيد

محمدعزيزي«نسيم»

این شعر در هفته نامه ی دوچرخه شماره ی ۳۴۴ در ۱۷ آذر ۸۴ به چاپ رسید.


بچّه‌هاي كربلا
 محمّد عزيزي «نسيم»
در سخنان پيشوايان ديني ما آمده است كه:
«دوستان ما كساني هستند كه در شادي‌هاي ما شاد و در غم‌هاي ما غمگين‌اند.»
هر سال، ماه محرم كه از راه مي‌رسد، همه‌جا سياه پوش مي‌شود. اين ماه، يادآور روزهاي غم‌انگيز امام حسين عليه‌السّلام و ياران باوفايش در كربلاست.
براي اين كه هميشه به ياد فداكاري‌هاي امام سوّم و يارانش باشيم، در اين شماره، چند نوحه براي شما بچّه‌هاي كربلايي آماده كرده‌ايم.
اميدواريم اين نوحه‌ها را با روش مناسبي در هيئت‌هاي دبستان، مسجد و محلّه‌تان بخوانيد.
به اميد طلوع آفتاب دوازدهم، حضرت مهدي عليه‌السّلام كه با آمدنش تمام غم‌ها را خواهد برد.
 
كربلا
دويدم و دويدم

به كربلا رسيدم

كنار چشمه‌ي آب

يه مشك خالي ديدم

مشكو دادم به چشمه

چشمه به من اشك داد

اشكو دادم به زمين

زمين به من لاله داد

لاله به رنگ خونه

تو گوش من مي‌خونه:

«حسين حسين حسين جان

حسين حسين حسين جان»


دو شعر براي علي‌اصغر عليه‌السّلام
سرباز شش ماهه‌ي كربلا

شير و شربت

مردم اين‌جا شير و شربت مي‌دهند

توي سيني با محبّت مي‌دهند

 
كربلا اصلاً چنين صحبت نبود

صحبت اين شير و آن شربت نبود


«حرمله»* آن جا ‌به جاي ظرف شير

داشت در دستان خود صد شعله‌ تير


تا گلوي اصغر بي‌تاب سوخت

«حرمله» بر آن گلو يك تير دوخت


اي خداي من فغان و آه‌ و درد

تير خشم آمد گلو را پاره كرد


اي حسين! آقاي خوبان تسليت

ديده‌هاي زار و گريان! تسليت

 

* حرمله: يكي از تيراندازان لشكر يزيد كه گلوي حضرت علي‌اصغر(ع) را هدف قرار داد


غنچه و گل
گلي كه تشنه باشه                  روي زبون مي‌ياره

ولي همه مي‌دونند                  غنچه زبون نداره

(علي لالا لالايـي                     علي لالا لالايـي)۲

گل لب غنچه شو ديد             اون دل تنهاش گرفت

گل اومد و غنچه رو               رو برگ دستاش گرفت

(علي لالا لالايـي                     علي لالا لالايـي)۲

گفت: «جماعت بگيريد            غنچه‌مو سيراب كنيد

لباي پژمرده‌شو                     يه ذرّه شاداب كنيد

(علي لالا لالايـي                     علي لالا لالايـي)۲

غنچه لب تشنه‌شو                  وا مي‌كنه مي‌بنده

گل كه نيگاش مي‌كنه             غنچه فقط مي‌خنده

(علي لالا لالايـي                     علي لالا لالايـي)۲

صداي گل كه پيچيد               توي گوش زمونه

يه مرد نامرد اومد                  غنچه‌رو كرد نشونه

(علي لالا لالايـي                     علي لالا لالايـي)۲

تير بلا كه اومد                      غنچه‌رو بي‌خبر زد

غنچه‌ رو دستاي گُل               شكفت و بال و پرزد

(علي لالا لالايـي                     علي لالا لالايـي)۲



قاسم‌بن‌الحسن عليه‌السّلام*
قاسم بن‌الحسن

اي گل ياسمن

سوي ميدان مرو

نور چشمان من

***

اي گل مجتبا

اي گل باصفا

در دل پاك توست

رنگ و بوي خدا

***

قاسم‌بن‌الحسن

اي گل ياسمن

سوي ميدان مرو

نور چشمان من

***

اي عمو جان بگو

سوي ميدان رَوم

چون علي‌اكبرت

با دل و جان رَوم

***

قاسم‌بن‌الحسن

اي گل ياسمن

سوي ميدان مرو

نور چشمان من

***
http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%283%29.jpg
پيش رويم اگر

نيزه و خنجر است

مرگِ در راه دين

از عسل بهتر است

***

قاسم‌بن‌الحسن

اي گل ياسمن

سوي ميدان مرو

نور چشمان من

***

غم ندارد دلم

چون خدا با من است

در دلم نور حق

روز و شب روشن است

***

قاسم‌بن‌الحسن

اي گل ياسمن

سوي ميدان مرو

نور چشمان من

***

 

*‌ قاسم‌بن‌الحسن‌عليه‌السّلام: حضرت قاسم‌عليه‌السّلام فرزند نوجوان امام حسن‌عليه‌السّلام در كربلا بود.
او از امام حسين عليه‌السّلام براي رفتن به ميدان نبرد اجازه گرفت. امام، اوّل اجازه نداد؛ چون نمي‌خواست قاسم عليه‌السّلام شهيد شود. امّا وقتي حضرت قاسم عليه‌السّلام گفت: «مرگ در راه خدا برايم از عسل شيرين‌تر است» امام او را به ميدان فرستاد.

 

باغبان غنچه‌ها
دلم مي‌خواهد پر بزنم

يا اباعبدالله‌الحسين

به كربلا سر بزنم

يا اباعبدالله‌الحسين

به اون جايـي كه باصفاست

يا اباعبدالله‌الحسين

باغ قشنگ لاله‌هاست

يا اباعبدالله‌الحسين

بيا بريم به كربلا

به سرزمين پربلا

محرمه محرمه

دل گلا پر از غمه

آي غنچه‌ها تشنه‌تونه

عمو اينو خوب مي‌دونه

چون كه عمو باغبونه

قدر گلا رو مي‌دونه

عبّاس علمدار حسين

يار وفادار حسين

عمو رسيد نزديك آب

دلِ گلا شده كباب

عكس ماهش تو آب نشست

تنهايـي آب و شكست

دستارو بردش توي آب

به تشنگي نداد جواب

عبّاس علمدار حسين

يار وفادار حسين

مشكشو پر كرد عمو جون

از رودخونه اومد بيرون

آي غنچه‌ها تشنه‌تونه

عمو اينو خوب مي‌دونه

چون كه عمو باغبونه

قدر گلارو مي‌دونه

امّا يه وقت نانَجيبا

سر رسيدند با شمشيرا

با تير و شمشير اومدند

دستاي سقّارو زدند

مشكو به دندونش گرفت

با صد اميد محكم و سفت

گفت: «مشكو من مي‌رسونم

هر چي باشه باغبونم

قدر گلارو مي‌دونم

زدند عمود* آهنين

افتاد عمو روي زمين

عبّاس علمدار حسين

يار وفادار حسين

تا مشك تير خورده رو ديد

غنچه‌ي پژمرده رو ديد

عمو مي‌گفت به قطره‌ها

بريد به سوي خيمه‌ها

عبّاس علمدار حسين

يار وفادار حسين

صدا زد اي برادرم

بيا بيا تو در برم

دستي بكش تو بر سرم

حسين رسيد و خسته شد

دل حسين شكسته شد

عبّاس علمدار حسين

يار وفادار حسين

 
 عباس منhttp://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%283%29.jpg

انگشتر سلطان دین

در کربلا شد بی نگین

آن دم که افتاد از رکاب

آن مه جبین روی زمین

عباس من ، عباس من

ای چشمه ی احساس من

آب آور گل های من

دستی نداری در بدن

برخیز و بامن گو سخن

ای روح من ، ریحان من

عباس من ، عباس من

ای چشمه ی احساس من

از خیمه ها آید ندا

ای باغبان ما بیا

ما بی تو تنها می شویم

باران خوبی ها بیا

عباس من ، عباس من

ای چشمه ی احساس من

من بی برادر گشته ام

من بی دلاور گشته ام

من در زمین کربلا

بی یار و یاور گشته ام

عباس من ، عباس من

ای چشمه ی احساس من

***

کربلا
این چنین با آل پیغمبر چرا؟

با حسین ـ این از همه بهترـ چرا؟

تیغ تیز خشم دشمن هرچه بود

بر گلوی نازک اصغر چرا؟

اکبر ـ این آیینه ی روی نبی ـ

بر زمین افتاده خونین پر چرا؟

صاحب مشکی زمین افتاده است

هر دو دستش مانده بی یاور چرا؟

بوسه ی احمد مگر کافی نبود؟

بوسه ی خنجر بر این حنجر چرا؟

بعد از آن شمشیر و تیر و نیزه ها

کندن انگشت و انگشتر چرا ؟

خیمه ها را گر شما آتش زدید

" کعب نی " بر شانه و بر سر چرا؟

بعد از آن نامردمی در کربلا

در اسارت با زن و دختر چرا؟

پیش روی دیدگان شاپرک

تازیانه بر گلی پرپر چرا؟

 محمد عزيزي (نسيم)

برف تازه  

هوا ابری ست اما

دل من آفتابی ست

هواشد نمره اش صفر

دل من نمره اش بیست!

***

دل من را خدا دید

شد از لبخند من شاد

به من با برف تازه

هزاران آفرین داد

***

زمین و آسمان ها

شد از مهر خدا پر

هزاران بار در دل

از او کردم تشکر



برف
برف اومد دونه دونه  

کلاغم اینو می دونه

که دیگه زمستونه

دستای گرم ننه

بوی آش ساده رو می بره تا پشت بوم

اون بالا ـ روپشت بوم  ـ

باباجون برفارو پارو می کنه

از دل خونه ی ما غصه رو جارو می کنه

من می رم دوباره پشت پنجره

رو شیشه ها می کنم

می نویسم رو شیشه :

من یه روز گم شده مو

 لابلای برفا پیدا می کنم.

محمد عزيز ي (نسيم)




گل شقایق
دلم گرفته گل شقایق
از این جهان رفت امام صادق

گل شقايق

مسيحا
 کوچه مان کوچه ی شهیدان است

آسمانش ستاره باران است     

باچراغ همیشه روشن اشک

چشم دل های ما چراغان است

زیر لب های دوستدارانت

پرسشی عاشقانه پنهان است:

ای مسیحا دم شکوفایی !

از کدامین مسیر می آیی ؟

باز جمعه غروب آمده است

لحظه ی رفت و روب آمده است

کاش قاصد به ما خبر می داد :

"انقلاب قلوب آمده است !"

عطر قرآن ! به آیه ها بنگر

استخاره چه خوب آمده است!

ای مسیحا دم شکوفایی !

از کدامین مسیر می آیی ؟

در دل شام سرد یلدایی

روشنی بخش صبح فردایی

مثل باران که می رسد نم نم

با صفایی و روح افزایی

چون گون بسته پا و خسته دلیم

 در کویر غریب تنهایی

ای مسیحا دم شکوفایی !

از کدامین مسیر می آیی ؟



دلم گرفته است
دلم گرفته است
دلم شبیه تپه های مه گرفته است
بیا رفیق آشنا
صدا بزن مرا
بگو :نسیم من بیا !


خداحافظ ای خاک پر شور و شر
خداحافظ ای زادگاه بشر

خداحافظ ای بچه های محل

خداحافظ ای زهر مار و عسل

خداحافظ ای میوه های لکی

که زنبیل تان را کشیدم تکی

خداحافظ ای شام من پای مرغ

که خوردم تو را بارها جای مرغ

خداحافظ ای کوچه ها خانه ها

خداحافظ ای شهر پروانه ها

خداحافظ ای مسجد ای باغ من

تو بودی فقط مرهم داغ من

من افتاده بودم تو پایم شدی

اگر خسته بودم عصایم شدی

اگر می وزم من نسیم تو ام

خدایا ! من آن یاکریم توام

اگر من نوشتم تو دادی قلم

سرودم برایت که من عاشقم

منم عاشق جبهه های نبرد

شکفتن در آن باغ مردان مرد

همان ها که دل را صفا داده اند

به دل عطر یاد خدا داده اند

سر از پا ندانند وآسان روند

به مهمانی جان جانان روند
http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%283%29.jpg
همان جا که نامش بهشت خداست

همان جا که از رنگ دنیا جداست

سلام ای رسول خدا ! مصطفا

که هستی گل باغ سبز خدا

ببین باز شعرم تو را خوانده است

همان جا که تنها و درمانده است

امین خدا سید مرسلین!

بیا حال و روز مرا هم ببین

منم آن که مشتاق دیدار توست

دل بی نوایم خریدار توست

دل و درد و لبخند درمان تو

من ومحشر و عطر دامان تو

بگو از علی فاطمه از حسن

بگو از حسین از گل بی کفن

ببخشا مرا گر سرم سالم است

ببخشا دلم را اگر ظالم است

اگر کربلایم قضا شد ببخش

لبم همدم آبها شد ببخش

اگر خیمه گاه من از اطلسی ست

ببخشا مرا این هم از بی کسی ست

اگر بر سرم سروری داشتم

سرم را سر نیزه می کاشتم

حسین شهیدم ! گل کربلا

برایم بگو از دل لاله ها

بگو از علی اصغر نازنین

از آن دست کوچک که شد یار دین

بگو از علی اصغر و از لبش

بگو از عطش یا  ز تاب و تبش

جهانی که قنداقه را دیده اند

تو را دست گل غنچه نامیده اند

بیا غنچه ی ناز بابا علی

شدی یار و سرباز بابا علی

خدایا ! ببین اصغرم تشنه است!

مبادا بمیرد علی روی دست !

خدایا چه چیزی در آن  روبروست

نمی داند این غنچه نازک گلوست

گمانم که مهمان ناخوانده است

سخن در گلوی پدر مانده است

خدایا ! چه شد اصغرم اصغرم ؟

چرا بال و پر می زند در برم ؟

علی جان ! چرا بال و پر می زنی ؟

چرا بر دل من شرر می زنی ؟ ...
محمد عزيزي نسيم


يا كريم
سحر شده

دوباره یاکریم

نشسته روی سیم

درون خانه مادرم

نشسته در نماز

سحر شده

دوباره می وزد نسیم

کنار خانه باز

به گوش می رسد:

صدای یاکریم

صدای" یا  کریم"

شاعر: محمد عزيزي نسيم


غنچه ي مچالهغنچه ي مچاله
ناله های چرخ دستی اش که ایستاد

یک ورق

از کتاب کهنه ای که روی چرخ بود پاره کرد

بعد پیرمرد

چند تا کلوچه را

روی آن ورق گذاشت

دست من به سوی آن دراز شد

ناگهان

غنچه ی مچاله ی ورق که باز شد

عکس کودکی سیاه

ـ کودکی که گوشه ی ورق نشسته بود ـ

در میان قاب چشم های من نشست

او میان دست های کوچکش

کاسه ای گرفته بود

***

آه! ای برادر سیاه!

کاشکی کلوچه های من

در میان ظرف خالی تو بود!

(از کتاب عطر خوشبوی سحر /نشر گلستان کوثر/ پاییز ۱۳۷۳)


تولي دوباره
توی مسجد امام رضا(ع)

ما دوباره جمع می شویم

حجت و رضائیان

بیگی و علیرضای باقری

مهدی عزیز جام جم

تربن و تفعلی و...

بچه ها طعم لحظه های شاد نوش جانتان

سهم من کفش های پشت در

***

زیر دانه های برف ایستاده ام

توی دست های من یک مجله است

روی آن نوشته است:

بچه های مسجدی سلام!

 شاعر:
محمد عزيزي نسيم


السلام علیک یا رسول الله

یا رسول الله ! دستم را بگیر

ای چراغ راه دستم را بگیر

مبعث رسول مهربانی ها مبارک باد



تبريك
سلام بر گل یاسی که چون سپیده شکفت

رسید مژده به احمد که نور دیده شکفت


آرزو
دلم می خواهد امشب

نخوابم تا سحرگاه

نگاهم را بدوزم

به روی روشن ماه

***

بمانم در دل باغ

کنار یک مترسک

بریزد توی گوشم

صدای جیرجیرک

***

 دلم می خواهد امشب

دلی غمگین نباشد

دلم عطر خودش را

به هر جایی بپاشد

***

چه می شد درد عالم

شبی بر من ببارد

که فردا من ببینم

کسی دردی ندارد


برای امام (ره) http://azizinasim.persiangig.com/21212569807%20%283%29.jpg
شب که فهمیدیم حالت بد شده

سینه مان لبریز درد و آه شد

توی مسجد ـ در دعا بعد از نماز ـ

دست ها سرشار " یا الله " شد

***

لحظه ی صبحانه خوردن آن خبر

چای شیرین را برایم زهر کرد

ابر بغض آمد گلویم را گرفت

شهر با خورشید شادی قهر کرد

***

قاب عکست را گرفتم توی دست

اشک هایم قاب را آهسته شست

در دلم گفتم: " بدان ای مهربان!

راه ما بعد از تو جای پای توست"

محمد عزيزي نسيم


بهترين مادرا
یکی بود یکی نبود

جز خدای مهربون هیچکی نبود

اون قدیمای قدیم اون دور دور

تو مدینه شهر نور

خونه ی کوچیکی بود

که دل بزرگی داشت

پدر خونه علی شیر خدا

مادر خونه کی بود؟

بهترین مادرا

حضرت فاطمه ی زهرا بود

روز و شب از آسمون

دسته ی فرشته های مهربون

پر می زدند

با سلام و صلوات

می رسیدند و به اهل این خونه سر می زدند

روز و شب

 توی باغ سبز خونه می شکفت

عطر خوشبوی گل یاد خدا

ولی افسوس یه روز

غم اومد روی در خونه نشست

دل زهرارو شکست!...

محمد عزيزي نسيم



پر طاووس یعنیپرطاووس
خدا خیلی قشنگ است

زمین و آسمانش

بزرگ و رنگ رنگ است

***

زمین را آفریده

که در آن گل بکاریم

به گل هایش بگوییم :

"شما را دوست داریم "

***

خدا از دامن ابر

برای ما گل انداخت

برای شادی ما

پل رنگین کمان ساخت

***

برای دوستی ها

به سویش می برم دست

خدا را دوست دارم

خدا کارش درست است .

محمد عزيزي نسيم


تقدیم به آموزگاران مهربان دبستان
دبستان بهترین جای جهان است

همان جایی که باغ کودکان است

میان باغ سرسبز دبستان

معلم باغبانی مهربان است

محمد عزيزي (نسيم)


شاپرك
شمع جمع شاپرکها
محمد عزیزی«نسیم»
پای خود را می گذارم در حرم
از دلم پر می کشد اندوه و غم

با کبوترهای گنبد می روم
توی خال آسمان گم می شوم

شاپرکها، تشنه دیدار نور
شادمان سر می رسند از راه دور

چشم خود را در حرم وا می کنند
شمع را یکباره پیدا می کنند

شمع جمع شاپرکهایی رضا
ای کلید ساده مشکل گشا

آن گل زیبا گل خوشبو تویی
ای رضا جان ضامن آهو تویی
با نگاهت چون کبوتر کن، مرا
تا بگیرم اوج، خوشحال و رها

می شوم من روز و شب همسایه ات
می شود چتر دو بالم سایه ات

عطر قرآن

گل خندان! خدا نگه دارت
مرد مردان! خدا نگه دارت
پر زدی با کبوتران حرم
با شهیدان خدا نگه دارت
نور چشمان ما کجا رفتی ؟
روح و ریحان! خدا نگه دارت  
چشم هایم تو را دعا کردند
زیر باران خدا نگه دارت
روز و شب بر لب تو جاری بود
عطر قرآن خدا نگه دارت

گفت و گو

-تصويرگر: محمد عزيزي(نسيم)-

دم صبحی که پلک خانه وا شد
نسیمی شد دلم از من جدا شد
کنار یاکریم و یاس ها رفت
درآنجا گرم صحبت با خدا شد

 شعری برای مولا
تقدیم به وبلاگ نویسان منتظر
یک روز می آید خبر
مولا رسیده از سفر
ما در هوایش می زنیم
با شادمانی بال وپر

***
آن روز دیگر می شود
یک جشن گل بر پا کنیم
همراه او مثل بهار
در باغ گل غوغا کنیم

***
آن روز ما نشریه را
خوشحال بیرون می دهیم
نشریه ی گل های باغ
مسئول پخش آن نسیم

***
ما روی جلد نشریه
یک عکس زیبا می زنیم
یک عکس خوشگل مثل ماه
از روی مولا می زنیم

***
آن وقت ما نشریه را
تقدیم مولا می کنیم
نشریه را با بوی گل
در قلب او جا می کنیم

***
مولا نگاهی می کند
لبخند دارد بر لبش
ما مات روی ماه او
با خال مانند شبش

***
عطر عبایش با نسیم
در باغ گل پر می شود
این عطر خوشبوی خدا
تا دور تر ها می رود

***
ای نیمه ی شعبان ما !
داروی ما درمان ما !
ما تشنه ی روی توایم
آبی بزن بر جان ما

***
ما غنچه ها هر روز وشب
در انتظارت مانده ایم
ما بار ها بعد از نماز
شعر فرج را خوانده ایم

***
ای سردبیر مهربان !
ای مهدی صاحب زمان !
شعری برایت گفته ام
لطفی کن و آن را بخوان

***
ای کاش می شد لا اقل
یک سر به دفتر می زدی
ما بی خبر بودیم وتو
یکباره بر در می زدی

***
آن وقت می گفتی به ما
نشریه تان را خوانده ام
تا جان ما خالی شود
از کوله بار درد و غم

***
نشریه مان ناقابل است
اما قبولش کن عزیز
در کاسه ی دستان ما
از لطف بسیارت بریز

***
با یک نگاهت نشریه
جام جهانی می شود
چون جای جای نشریه
صاحب زمانی می شود

***
"مهدی بیا ! مهدی بیا !"
این جمله خیلی آشنا ست
این جمله ی خیلی قشنگ
حرف تمام بچه هاست 

شعر از محمد عزیزی (نسیم)

 دعوت

حضرت مهدی سلام
ای امام مهربان
ای چراغ راه ما
در زمین و آسمان

***
کاش می شد من تو را
خانه مان دعوت کنم
در اتاق خانه مان
با تو من صحبت کنم

***
بارها پرسیده ام:
"حضرت مهدی کجاست؟"
گفته مادر در جواب :
"او همین جا پیش ماست "

***
پیش مایی پس چرا
من نمی بینم تو را ؟
هر کجا هستی بیا
ای گل باغ خدا

***
شعر از محمد عزیزی (نسیم)

بهار
باز به گوش زمین
نغمه ی باران رسید
پنجره ها باز شد
بوی بهاران رسید ...
آغاز فصل شکوفایی بر دوستان سبزم مبارک باد
گزارش تخلف
بعدی